مناظره شيخ صدوق در مجلس ركن الدّوله با اهل سنّت
حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

دليل واضح بر ابطال خلفاء و حقّانيت امير المؤمنين (ع) 

ركن الدّوله ابو على حسن بن بويه صيت كمالات صدوق را شنيده طالب ملاقات او شد بعد از حضور صدوق بمجلس در حالى كه مجلس مملوّ از علماء مخالفين شيعه بود در اعزاز و اكرام صدوق كوشيده و در پهلوى خود نشانيد و بعد از اظهار مراسم اشتياق و نيازمندى معروض رأى صدوق داشت كه جمعى از اهل فضل كه در اين مجلس ميباشند اختلاف دارند در كار آن جماعت كه شيعه در آنها طعن ميكنند پس بعضى گويند كه طعن ايشان واجب است و برخى گويند كه واجب نيست بلكه جايز نيست، شما را در اين مقام چه مذهب است؟

صدوق فرمود: اى ملك بدان كه خداوند قبول نكرد از بندگان خود اقرار بربوبيّت خود را مگر اينكه نفى كنند هر معبودى را بكلمه لا اله و اثبات كند معبوديّت را به كلمه الا اللَّه، و همچنين قبول نكرد اقرار برسولش محمّد (ص) را مگر با نفى‏
رسالت كسانى كه دعوى باطل كردند مانند شجاع و مسيلمه كذّاب و اسود عيسى و نحو ايشان، و همچنين قبول نميشود قول بامامت على (ع) مگر بنفى هر كه بغير از او دعوى امامت كرد،
 

(1) ركن الدّوله گفت اين خوب سخنى است ليكن دليل واضح بر ابطال خلفاء و حقّانيت امير المؤمنين (ع) اقامه كن 

شيخ صدوق فرمود: كه امّت اجماع كردند بر نقل حديث سوره برائت و از اين خبر استفاده مى‏شود كه ابو بكر از اسلام خارج و از پيغمبر (ص) نبود و در آن خبر است نزول ولايت امير المؤمنين ع از آسمان، سلطان گفت دلالت آن خبر چگونه است، صدوق فرمود: كه اهل نقل از ما و سنيّان روايت كرده‏اند كه چون سوره برائت نازل شد پيغمبر (ص) ابو بكر را طلبيد و سوره را باو تسليم كرد كه بمكّه در ايام موسم اين سوره را از طرف من تلاوت كن چون ابو بكر قدرى راه رفت جبرئيل نازل شد و عرض كه خداى تعالى ترا سلام ميرساند و ميفرمايد كه اين سوره را بايد نرساند مگر تو يا مردى از تو پس پيغمبر (ص) على (ع) را خواست و فرمود: كه از ميان راه سوره را از ابو بكر گرفته و بمكّه برسان، پس امير المؤمنين (ع) بفرموده عمل نمود و ابو بكر مراجعت كرد، (2) پس نظر باين حديث عزل ابو بكر و ولايت امير المؤمنين (ع) از آسمان نازل گشته، پس مردم متولّى كردند كسى را كه خدا عزل نمود و عزل نمودند كسى را كه خدا متولّى كرد و مقدّم را مؤخّر و مؤخّر را مقدّم داشتند و امر خدا را خوار شمردند پس از اين خبر ظاهر شد كه ابو بكر از پيغمبر (ص) نبوده، زيرا كه جبرئيل گفت بايد خود برسانى، يا كسى كه از تو باشد و بعد از اينكه ابو بكر از پيغمبر (ص) نبود پس تابع پيغمبر (ص) هم نبوده، زيرا كه فرمود فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي و بعد از اينكه ابو بكر از تابعين پيغمبر (ص) نبوده پس دوست او هم نبوده زيرا

كه خداى تعالى فرمود: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (آيه 29 سوره آل عمران) بگو اگر هستيد كه دوست داريد خدا را پس پيروى كنيد مرا تا دوست دارد شما را خدا و بيامرزد گناهان شما را و خدا است آمرزنده مهربان (1) و بعد از اينكه محبّ و دوست پيغمبر (ص) نبود پس دشمن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود و دوستى پيغمبر (ص) ايمان است و دشمنى او كفر است پس چگونه خدا دوست دارد و پيغمبر را دشمن دارد، و از اين حديث ظاهر شد كه على (ع) از پيغمبر (ص) بوده با اينكه مخالفين روايت ميكنند و در تفسير اين آيه أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ اينكه آن كسى كه بر بيّنه است از جانب خدا و رسول خدا است و شاهد امير المؤمنين (ع) است و همچنين ذكر كرده‏اند كه جبرئيل ديد در جنگ احد على (ع) را باينكه در پيش روى پيغمبر (ص) جهاد ميكرد، جبرئيل عرض كرد يا محمّد اين مواساتى است كه على (ع) ميكند جناب رسول (ص)، فرمود: كه اى جبرئيل على از من است و من از على ميباشم جبرئيل عرض كرد كه من از هر دو ميباشم. (2) پس چگونه صلاحيّت دارد براى امامت مرديكه خداى تعالى او را امين ندانست براى اداء كردن آيه از كتاب اللَّه در موسم پس چگونه جايز است كه جميع دين خدا را اداء كند بعد از رحلت پيغمبر (ص) و حال اينكه خداى تعالى او را از بالاى هفت آسمان عزل نموده و چگونه او را كه مؤخّر داشتند يعنى حضرت على (ع) مظلوم نباشد و حال اينكه ولايت اواز آسمان نازل شد، سلطان گفت اين سخن واضح و روشن است.


 ايشان گمان دارند كه پيغمبر ما خليفه تعيين نكرده!!!!!!!

 

(1) پس مردى از اهل مجلس كه او را ابو القاسم ميگفتند از ملك اذن گرفت كه با شيخ مكالمه كند پس از اذن آن مرد گفت: كه چگونه امّت بر گمراهى اجماع كنند و حال اينكه پيغمبر (ص) فرموده‏
لا يجتمع امّتى على الضّلالة
، شيخ فرمود كه اگر اين خبر صحيح باشد بايد معنى امّت را دانست، و امّت در لغت عرب استعمال مى‏شود در جماعت و اقلّ آن سه است، و بعضى گفته‏اند كه يكى است و خدا فرمود: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً، پس خداى تعالى امّت را بر يك نفر بكار برده و ما انكار نداريم كه اين خبر صحيح و از آن اراده كرده باشد كسانى را كه متابعت او را كرده باشند و يك امّت را خداى تعالى چند امّت اسم گذاشته است.
فرموده وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً، و فرموده‏
قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ امما اسباط
،پس از آن فرموده كه امّتى از ايشان هدايت مى‏يابند بحقّ و عمل بحقّ ميكنند و همچنين در حقّ امّت پيغمبر (ص) ما نيز چنين فرموده‏
و ممّن خلقناهم أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ‏
، و اين امّتى را كه خدا ذكر فرموده همين را اراده كرده در قولش‏
لا يجتمع امّتى على الضّلالة
سلطان گفت چگونه جايز است ارتداد بر عدد كثير با قرب عهد بموت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله، صدوق فرمود: كه چگونه جايز نباشد با اينكه خداى تعالى فرموده: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ. (2) و نيست ارتداد امّت پيغمبر (ص) ما از ارتداد قوم موسى (ع) قريب‏تر در وقتى كه بطور رفته بود و گفت يا هرون اخلفنى الخ ..... و وعده كرد قوم را كه بسوى ايشان برگردد بعد از سى شب پس خداى تعالى ده‏

شب بر آن افزود، پس بنى اسرائيل هرون را ضعيف شمردند و گوساله‏پرستى بنا نهادند، پس موسى برگشت و هرون را عتاب كرد تا آخر قصّه و موضوع پس همچنان كه ارتداد قوم موسى واقع شد همچنين هم ممكن است كه قوم پيغمبر (ص) هم مرتد شده باشند با اينكه مراجعت موسى احتمال داشت و نمرده بود، بخلاف پيغمبر ما و على (ع) از جنگ كردن با ايشان معذور بود چنان كه هرون معذور بود سلطان گفت كه اى شيخ فاضل من كلامى از اين نيكوتر نشنيده‏ام صدوق فرمود: كه اى امير قائلين به امامت ابو بكر گمان كرده‏اند كه پيغمبر (ص) خليفه قرار نداد و امّت ابو بكر را خليفه كردند پس اگر خليفه قرار ندادن صواب است، پس امّت بر خطا رفته‏اند و اگر خليفه قرار دادن صواب است، پس پيغمبر خطا كرده است، اكنون نسبت خطا بامّت دادن سزاوارتر است يا نه امير گفت: كه نسبت خطا دادن بامت سزاوارتر است، پس صدوق فرمود: كه چگونه بر پيغمبر (ص) روا است كه از دنيا برود و خليفه تعيين نكند؟ و حال آنكه اگر عمله از دهات بميرد و بيلى و كلنگى داشته باشد لا محاله كسى را وصىّ ميكند امير گفت سخن همين است كه شيخ ميگويد. (1) شيخ صدوق فرمود: كه ايشان گمان دارند كه پيغمبر ما خليفه تعيين نكرده، و ايشان مخالفت كرده‏اند او را و خليفه تعيين كرده و ابو بكر نيز مخالفت كرده يعنى عمر را خليفه قرار داد و عمر نه متابعت پيغمبر (ص) را كرد در ترك خليفه و نه متابعت ابو بكر كرد در تعيين خليفه بلكه آن را شورى قرار داد،


امير گفت كه اين مطلب واضح و آشكار است، پس مرا خبر ده از شيعه و سنّيان در پيشنمازى ابوبكر در مرض موت پيغمبر (ص)
 صدوق فرمود: كه ايشان گمان كردند كه پيغمبر (ص) او را مقدّم داشت، و اين‏

صحيح نيست چه ايشان خلاف كرده‏اند. (1) بعضى گفتند، كه پيغمبر (ص) بعايشه گفت كه پدرت را بگو كه با مردم نماز كند، و چون كه ابو بكر رفت كه نماز كند پيغمبر (ص) دستى بر على و دستى بر عبّاس تكيه و داخل مسجد شد و ابو بكر را از جاى خود دور كرد و با مردم نشسته نماز كرد و ابو بكر در پشت سر او و مردم در پشت سر ابو بكر نماز كردند و بعضى از ايشان روايت كرده‏اند كه پيغمبر به حفصه گفت كه پدرش را بگويد كه با مردم نماز كند و اين خبر صحيح نيست، زيرا كه مهاجرين و انصار در سقيفه باين خبر احتجاج نجستند و بفرض صحّت اين خبر امامت ابو بكر را لازم ندارد چه اگر امامت بتقدّم در صلوه ثابت شود، پس عبد الرّحمن بن عوف سزاوارتر باشد چه ايشان روايت كرده‏اند كه پيغمبر (ص) باو اقتداء كرده و در اين خبر اختلاف نكرده‏اند مانند خلافى كه در امامت ابو بكر كرده‏اند و نيز چگونه لازم است كه ما خبر عايشه و حفصه را در اين مقام قبول كنيم با اينكه ايشان باين روايت جلب نفع براى خود و پدر خود ميكنند و چرا قبول نكردند قول فاطمه سلام اللَّه عليها را در امر فدك با اينكه پيغمبر (ص) فدك را باو بخشيد و چند سال در دست فاطمه عليها سلام بود در حيات پدرش و فاطمه (ع) سيّده زنان عالميان است و برايش شهادت دادند على و حسين (ع) و امّ ايمن و ايشان گمان كردند كه شهادت على قبول نيست براى اينكه جلب نفع براى خود ميكند، پس چگونه خبر عايشه و حفصه صحيح باشد با اينكه ايشان را در ده درهم و كمتر قبول نميكنند مادام كه مرد بآن منضم شود
پس امير گفت، كه اين سخن ايشان فاسد است، لكن شما چرا بدوازده امام قائل ميباشيد با اينكه خداى تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبرفرستاده است و شما قطع داريد كه امام بيش از دوازده نيست
 
صدوق گفت كه امامت فريضه‏اى است از جانب خداوند بزرگ و خداوند قرار نداد فريضه را مگر اينكه عددش محصور است آيا نمى‏بينى كه در روز و شب هفده ركعت، نماز فرض كرد و زكوه را بر اصناف مالى كه معلوم است و آن در نزد ما شيعه‏ها نه است و در نزد غير شيعه بيشتر وجوه صوم و حجّ محصور است و همچنين براى امام هم بايد عدد محصورى باشد چنانچه نتوان كه چرا نماز هفده ركعت است (1)
 
پس امير گفت كه آيا خداى تعالى بيان فرايض و تعداد آن را در قرآن فرموده است
 
صدوق فرمود: ليكن پيغمبر (ص) در سنّت خود عدد آن را بيانكرد و تعيين با پيغمبر (ص) است بامر خدا چنان كه فرمود اقم الصّلاة و پيغمبر عدد را بيانكرد و خدا فرمود خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً و پيغمبر (ص) تعيين آن را كرد، و خدا فرمود: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ، حِجُّ الْبَيْتِ، و پيغمبر (ص) مناسك آن را تعيين فرمود.
و همچنين خداوند فرمود: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، و پيغمبر (ص) عددش را فرمود كه دوازده ميباشند،
 
امير گفت: در عدد ائمّه سنّيان با شما موافقت ننمودند،
 
صدوق فرمود: كه مخالفت مخالفان ضررى ندارد و الا نبوّت پيغمبر (ص) ما باطل خواهد بود چه يهود و نصارى معتقد باو نيستند، پس هيچ مسأله از عالم ثابت نميشود زيرا كه خلاف در آن است،

امير گفت كه اين سخن حقّ است ليكن مرا خبر ده از امام شما صاحب الزّمان عليه السّلام در چه زمان خروج ميكند
 
صدوق فرمود: كه خداوند امام زمان عليه السّلام را بجهت امرى كه اراده فرموده غايب كرده است، پس وقت ظهور آن را جز خدا كسى نميداند و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه مثل قائم از فرزندان من مثل قيامت است و خداى تعالى در امر قيامت فرموده، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي،
 
امير گفت: كه‏چگونه روا است كه آن جناب باين عمر طولانى زندگانى و زيست نمايد
 
صدوق فرمود: چه عجب مگر عمر معمّرين بسمع شريف نرسيده، امير گفت: بلى و ليكن آنها صحيح نيستند، صدوق فرمود: كه خبر خداى تعالى صحيح است كه فرمود اينكه نوح مبعوث شد به هزار سال مگر پنجاه سال،
 
 
امير گفت كه اين صحيح است و ليكن زمان آنقدر عمر را متحمّل نميشود
 
صدوق فرمود: بعد از اينكه خدا زمان را متحمّل كند زمان متحمّل مى‏شود و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه هر چه در امم سابقه واقع شده در امّت من نيز واقع مى‏شود و چون زمان متحمّل اين قدر عمر نيست پس بايد كه چنين عمر در اشهر اجناس آدميان واقع شود و آن صاحب الزّمان است، و اين سنّت در او جريان يافته است.

(1) امير گفت: كه با وجود غيبت چه مصلحت در وجود او است؟
 
صدوق فرمود: كه وجودش براى بقاء آسمان و زمين است و الّا آسمان قطره نازل نميكنند و زمين بركت خود را بيرون نميدهد كما قال اللَّه تعالى وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ، پس چون بوجود پيغمبر (ص) مردم را عذاب نكرد، همچنين عذاب نميكند بوجود امام چه او بجاى پيغمبر (ص) است جز اينكه باو وحى نميرسد و روايت ما و سنيّان روايت كرده‏اند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: كه ستارگان امانند براى اهل آسمانها چون ستاره‏ها نباشند باهل آسمان ميرسد آنچه را كه مكروه دارند، و همچنين اهل بيت من امانند براى اهل زمين چون ايشان نباشند باهل زمين ميرسد آنچه را كه مكروه دارند، و همچنين پيغمبر (ص) فرمود: كه اگر زمين باقى ماند بدون حجّت هر آينه اهل خود را فرو ميبرد يا موج ميزند باهلش همچنان كه دريا موج ميزند باهل خود چون در بعضى ازروايات دارد
لساخت الارض باهلها
، و در بعضى دارد
لماجت باهلها كما يموج البحر باهله‏

(1) پس امير گفت: چه نيكو است اين سخن و به حضار مجلس گفت: كه اين سخن حقّ است و غير اين فرقه باطل باشند و از شيخ سؤال كرد كه بسيار نزد امير آيد،

سر امام حسين(ع) به نيزه زدند آن سر مطهّر سوره كهف را تلاوت فرمود
 
چون فردا شد امير سخن از صدوق در ميان آورد و او را ثناء فرستاد بعضى از حاضران گفتند، كه شيخ را گمان آنست كه چون سر امام حسين عليه السّلام به نيزه زدند آن سر مطهّر سوره كهف را تلاوت فرمود، امير گفت من اين سخن را، از او نشنيده‏ام و ليكن از او سؤال خواهم كرد،
 
پس نامه‏اى بصدوق نوشت و شيخ جواب داد
 
كه اين خبر روايت شده از كسى كه شنيده از سر مطهّر امام عليه السّلام قرائت سوره كهف را و از امام روايت نشده و من منكر آن نيستم بلكه ميگويم كه اين ثابت است زيرا خدا خبر داده است در قرآن مجيد كه در روز قيامت دستها و پاها براى ما سخن ميگويند و شهادت بر اعمال صاحبان خود ميدهند و چون خداوند قادر است كه دست و پاى گناه‏كار را بسخن درآورد، پس قادر است كه سر مبارك حضرت امام حسين (ع) را در دنيا بسخن آورد با اين فرق كه آن جناب پسر و جانشين پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و امام و يكى از دو سيّد شباب اهل جنّت و پسر سيّده نساء العالمين است، و پدرش سيّد وصيّين و امير مؤمنين است، پس بايد براى امام حسين (ع) آن موضوع را انكار ننمود و از قدرت خدا مستبعد ندانست بلكه عجيبتر اين است كه ملائكه آسمانها براى او گريستند و آسمان براى او خون گريه كرده است و جنّيان براى او نوحه‏سرائى نمودند پس هر كه اين را منكر است شرايع و معجزات پيغمبر (ص) را منكر است زيرا كه همه را بهمين نحو روايت كرده‏اند.
 آيه 19 سوره البراءة أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.
در كشف الغمّه از واقدى نقل ميكند كه او در تفسير خود آورده و در ديگر تفاسير نيز مذكور است، كه روزى عبّاس و طلحه بن شيبه با امير المؤمنين در مقام مفاخرت برآمدند عبّاس گفت كه من صاحب سقايت حاجيانم و آن بمن قائم است، طلحه گفت كليد خانه كعبه بدست من است آن حضرت فرمود: آنچه شما ميگوئيد معلوم نيست كه چيست، اين افتخار شما بر من بيوجه است، زيرا كه من ايمان آوردم بمحمّد (ص) و تصديق به خدا و رسول او و بروز قيامت و با آن حضرت بشرايط نماز ميگذارم قبل از همه مردمان بمدّت شش ماه و شما پرستش بتان ميكرديد و من جهادكننده بودم در راه خدا و در خدمت رسول (ص) و معاونت او بجان ميكوشيدم و شما در خدمت بتان و پيرو شيطان بوديد.
حقتعالى تصديق قول آن حضرت فرموده، اين آيه را فرستاد كه معنى آن اينست:
آيا ميگردانيد سقايت حاجيان را و اصحاب عمارت مسجد الحرام را هم چو كسى كه ايمان آورده است بخدا و روز جزا و جهاد كرده است با مشركان در راه خدا برابر نيستند اين هر دو قوم نزد خدا و خدا راه نمى‏نمايد گروه مشركان را كه بشرك بر خود ستم كنند پس چگونه برابر و مساوى باشند كه حقتعالى ايشان را هدايت نموده بحق.
50 آيه 26 سوره البرائت ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ.
آورده‏اند كه چون در جنگ هر دو لشكر بهم برآميختند مسلمانان بمشركان غلبه كردند و مشركان را غيرت بحركت آمده پس متّفقا بازگشتند و بيكبار خود را بمسلمانان زدند بجهت اشتغال مسلمين به استفاده از غنائم جنگى از اين اتّفاق مشركين غافل و شكست عظيم بر مسلمانان وارد شد و هيچكس با پيغمبر (ص) نماند مگر امير المؤمنين (ع) كه در پيش حضرت رسول اكرم (ص) ايستاده و رايت در دست داشت و قتال مى‏كرد و عبّاس بر جانب راست آنحضرت و فضل بر جانب چپ و ابو سفيان در عقب او و شش نفر ديگر كه گرد آنحضرت درآمده بودند، و حضرت در آن روز بر استرى سوار بود و استر خود را حمله ميداد و بر دشمنان حمله ميفرمود و ميگفت:
انا النّبى لا اكذّب انا بن عبد اللّه بن المطّلب.
عبّاس و ابو سفيان لجام استر را گرفته نميگذاشتند كه آنحضرت به ميان دشمنان در آيد، عبّاس مردى بلند آواز بود حضرت فرمود: كه اصحاب خود را بازخوان عبّاس ندا كرد، يا معشر المهاجرين و الانصار بكجا ميگريزيد عهدى را كه با رسول خدا (ص) بسته‏ايد بپا بداريد مردم به آواز عبّاس بازگشتند و بملازمت رسول شتافتند و كفّار را منهزم ساختند چنانكه فرمود: پس فرو فرستاد خدا رحمت خود را كه سبب سكون و آرامش دل است بر رسول خود كه تنها داعيه حرب نموده از كثرت اعدا نينديشيد
و بر مؤمنان كه به آواز عبّاس برگشتند و خود را بر مشركان زدند آنحضرت از استر فرود آمده و بروايتى همچنان سواره مشتى خاك و سنگ ريزه برداشت و گفت‏
شاهت الوجوه‏
، و بطرف كفّار ريخت و گفت منهزم شويد بحقّانيت خداى محمّد بقدرت الهى، هيچكس از كفّار نماند مگر كه دو چشم و دهن او از خاك ريزه پر گشت و شكست بر ايشان افتاد.
و در روايت آمده كه در حين حرب مردى از هوازن بر شترى نشسته بود و رايتى سياه در دست داشت و در پيش كفّار ايستاده هر وقت بر مسلمانى ظفر يافتندى نيزه بر روى او ميزد و او را هلاك ميكرد و چون فرصت نيافتى رايت را برافراشتى و در عقب فراريان رفتى، حضرت امير المؤمنين ضربتى بر او زده بدوزخش فرستاد و در عقب او چهل نفر ديگر را بجهنّم رسانيد مشركان چون او را بديدند شكسته شدند، و مسلمانان روى بديشان آوردند، پس حقتعالى پنج هزار ملائكه را بمدد ايشان فرستاد چنانكه فرمايد: و فرستاد لشكرهائيكه بچشم خود نديدند ايشانرا امّا كفّار مى‏ديدند و آن فرشتگان با جامه‏هاى سفيد و عمامه‏هاى سرخ بودند و علاقه ميان هر دو كتف گذاشته و بر اسبان ابلق نشسته بودند و عذاب كرد خداى آنها را كه كافر بودند بقتل و اسارت و بيست و چهار هزار شتر و چهل هزار گوسفند و چهار هزار رقينه نقره غنيمت به دست آوردند و آنچه واقع شد پاداش ناگرويدگان است چون بعضى منهزمان بشرف اسلام معزّز گشتند.


وقتيكه پیامبر اکرم(ص) و ابوبكر در غار ثور بودند

آيه 40 سوره البرائت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ، فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ، هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ‏
لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.
اگر نصرت ندهيد پيغمبر او را پس بدرستيكه نصرت داد او را خدا وقتيكه بيرون كردند او را كافران از مكّه در حالتيكه دوّم او بود يعنى با او نبود مگر يك كس كه ابوبكر بود وقتيكه او و ابوبكر بودند در غار ثور كه از مكّه تا غار بمسيرى ساعتى از ساعات زمانى بود، و پيغمبر (ص) شب پنج شنبه غرّه ربيع الاوّل على عليه السّلام را بجاى خود خوابانيد و خود، با ابو بكر بآنغار توجّه فرمود و شب را آنجا بيتوته كردند كفّار بطلب آنحضرت بيرون آمده و روى بدر غار آوردند، خداوند در همان شب در درب غار درخت خار مغيلان رويانيد و جفتى كبوتر را امر فرمود تا آنجا آشيانه گرفتند بيضه نهادند و عنكبوت را الهام كرد تا بر در غار برتنيد.
ابو بكر گفت: يا رسول اللّه اگر يكى از مشركان در زير قدم خود نگاه كند هر آينه ما را خواهد ديد، حضرت فرمود دغدغه بود راه مده چنانچه از اين حال خبر ميدهد كه چون گفت پيغمبر (ص) صاحب خود را كه اندوه مخور بدرستيكه خداى با ماست بنصرت و يارى.
 
بعضى از اهل خلاف و سنّيها اثبات فضيلت ابى بكر ميكنند باين آيه كه در غار دوّم او بوده و مصاحب آنحضرت شده و بر وى ترسيده.
 
امّا اماميّه جواب گويند اين امور سبب فضيلت نميشود زيرا اينكه دوّم او بوده حقتعالى به آيه
ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ.
 

نباشد هيچ راز سه كس خبر كه او است چهارمى سوره 98 قرآن و چهارم هر سه نفرى است اعمّ از مؤمن و كافر و امّا اينكه مصاحب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بوده معارضه ميكند بآيه قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ .... الخ.
كه خداى كافر را مصاحب مؤمن گفته كه فرموده گفت مر او را رفيقش و او گفتگو ميكرد با او آيا كافر شدى با آنكه آفريدت .... الخ آيه 8 از سوره 58 قرآن.
امّا اينكه بر حضرت ترسيده باشد ميتواند كه بعكس باشد و حضرت از جهت عدم ثبات و استحكام ايمان او ترسيده است و او همراه خود برده كه افشاى فرار حضرت را كه بامر خداوند انجام داده ننمايد چنانچه يقين كامل داشت نبايستى در غار محزون شود كه پيغمبر (ص) او را نهى فرمايد يقين كامل حضرت على عليه السّلام را بوده كه شب در فراش پيغمبر (ص) خوابيده كه خداوند و ملائكه باو مباهات نمودند، پس فرو فرستاد خداى رحمت خود را كه سبب آرامش دل است كه آن امور عجيبه بود كه بر در غار واقع شد، و ديگر قدرت داد پيغمبر خود را بلشگرهاى ملائكه كه شما نديديد ايشانرا كه در غار نگهبانى و پاسبانى او كردند و گردانيد خدا كلمه آنها كه كافر شدند فروتر، يعنى دعوت كفر ايشانرا بى‏مقدار ساخت و كلمه خدا يعنى اسلام بلندتر و
رفيع‏تر و خداى غالب است و داناست.
 
اللهم انی اسالک بحق روح علی ابن ابی طالب الذی لم یشرک بالله حتی طرفه عین
عجل لولیک الفرج

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

لینک ثابت

تمامی حقوق مادی و معنوی " یا صاحب الزمان ادرکنی " برای " محمدباقر معصومی , اسماعیل زبردست " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم
حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ